سلام بر حس قشنگ مادری...!
امروز برای آخرین بار به بهارستان رفتم...مدرسه عالی شهید مطهری...
آخه چند وقتی بود که با یکی از اساتید اونجا برای تصحیح نسخ خطی همکاری داشتم.
امروز آخرین قسمت از نسخه رو همون جا تصحیح کردم و با استاد خداحافظی کردم...
خیلی دوست داشتم کارم رو در قالب مقاله نویسی و تصحیح نسخ دیگه ادامه بدم
ولی هر چی فکر کردم دیدم نمیشه روی شرایط جدیدم حساب باز کنم...
الان خوبم ولی ممکنه هفته دیگه حالم مساعد رفت و آمد زیاد به جاهای دور نباشه...
حالا بذار بگم بخندی!
تو راه برگشتنم نزدیک بود با یه ماشین تصادف کنم..
نزدیک بود یه ماشین از روی انگشت های پام رد بشه..
و نزدیک بود یه سگ بهم حمله کنه!!!!!!
فک کن!!!!!
یک سگ ولگرد شکاری، جلوی کتابخانه مجلس شورای اسلامی در حال قدم زدن بوود.
یعنی من خیلی اشتباه بکنم که یه بار دیگه برم بهارستان!
خلاصه با این اتفاقات فجیع، بر تصمیم خودم مبنی بر ترک کار، مصمم تر شدم!
عیبی نداره...
کار همیشه هست
ولی شما رو که همین جوری بدستت نیاوردم عزیزم که بخوام جایی برم که ممکنه خطری تهدیدت بکنه...
هزار تا فرصت شغلی فدای اون قلب کوچولوت که داره تندتند می زنه و به من حس امید به زندگی میده...
دوستت دارم عزیزم!